termehayerangi

termehayerangi

Termehayerangi
termehayerangi

termehayerangi

Termehayerangi

دانلود مقاله بررسی ازدواج و افسانه های عشقی


مقاله بررسی ازدواج و افسانه های عشقی

مقاله بررسی ازدواج و افسانه های عشقی در 37 صفحه ورد قابل ویرایش

دانلود مقاله بررسی ازدواج و افسانه های عشقی

تحقیق بررسی ازدواج و افسانه های عشقی
پژوهش بررسی ازدواج و افسانه های عشقی
مقاله بررسی ازدواج و افسانه های عشقی
دانلود تحقیق بررسی ازدواج و افسانه های عشقی
بررسی ازدواج و افسانه های عشقی
ازدواج 
افسانه های عشقی
دسته بندی علوم انسانی
فرمت فایل doc
حجم فایل 33 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 37

مقاله بررسی ازدواج و افسانه های عشقی در 37 صفحه ورد قابل ویرایش


چرا برخی از روابط سرانجام خوبی ندارند؟

1)شما با فرد مناسب بوده ولی طرز صحیحی مهر نمی ورزید.

شما و همسرتان از عادتهای ارتباطی ضعیفی برخوردار هستید.

به درستی نمی دانید که چطور صمیمیت واقعی تولید کنید .

چیزی را می خواهید مطالبه نمی کنید و در نهایت احساس انزجار می کنید .

از رابطه تان غافل می شوید .

شما با فرد نامناسب هستید .

عشق و یا سبک زندگی شما با عشق و سبک زندگی همسرتان از تفاهم و همخوانی کافی برخوردار نیستند.

شما ارزشهای مشترک کافی نداشته و به اصول مشترکی نیز پایبند نیستید.

همسر شما دارای عیبها و نقص های بزرگی است که ازدواجی موفق را ناممکن می سازد.

شما نمی توانید نیازهای یکدیگر را برآورده کنید .

نکته مهم این است((کسی)) که برای مهرورزیدن انتخاب می کنید ،به همان اندازه ((روشی)) که برای مهر ورزیدن برمی گزینید مهم است.

اغلب مردم وقت و انرژی بیشتری صرف تصمیم گیری برای خرید یک ماشین و یا یک دستگاه ویدئو می کنند تا صرف اینکه تصمیم بگیرند با چه کسی تشکیل خانواده بدهند.

یکی از دلایلی که بسیاری از مردم به ازدواج با فرد نامناسب تن می دهند چیزی است که آن را(( ضریب هوشی)) پایین می نامیم. ضریب هوشی شما به میزان دانش شما در خلق و حفظ رابطه ای سالم و موفق بستگی دارد و میزان ضریب هوشی شما تعیین کننده انتخاب شما خواهد بود حتی اگر شما از ضریب هوشی بالایی برخوردار بوده و یا به اصطلاح باهوش در عشق باشید احتمالاً هنوز اشتباهاتی مرتکب خواهید شد اما نه به اندازه کسی که از ضریب هوشی کمتری برخوردار است. در پایان این تحقیق شما این آزمون را مشاهده کنید و اگر مایل باشید می توانید آن را انجام دهید.

اگر پس از انجام آزمون ضریب هوشی عشقی شما خیلی پایین بود زیاد نگران نشوید . شما می توانید با کسب اطلاعات بیشتر و بالا بردن اعتماد به نفس خود ضریب هوشی عشقی خود را بالا ببرید.

پنج افسانه مهلک درباره عشق:

افسانه های عشقی باورهای نادرست هستند که بسیاری از ما راجع به عشق و داستانهای عاشقانه داریم. این افسانه ها عملاً ما را انتخاب هوشمندانه باز می دارند. این باورها و رفتارها علائمی غلط در مورد ازدواج هستند که به سه دلیل زیر در ما شکل می گیرند:

        ·تماشای برنامه های تلویزیونی و فیلم ها

        ·خواندن رمانهای عشقی

        ·عدم وجود آموزش درباره عشق

ما آگاهانه یا نا آگاهانه اساس تصمیمات خود در ازدواج را بر این پنج افسانه عشقی بنا می گذاریم.



 

 

افسانه عشقی(2):

وقتی عشق، عشق حقیقی باشد همان لحظه که فرد را دیدید ، خواهید دانست . فکر می کنم همه به طرزی پنهانی ، عشق در نگاه اول را باور داریم. و بر طبق این افسانه عشقی ((عشق حقیقی)) عشقی است مثل رعد و برق شما را ذوب کند.

عشق در نگاه اول نوعی جذب شدن(جاذبه فوری) است و مشکلات احتمالی زیر را خواهید داشت.

-         شما آنچنان به جاذبه ای که بین شما بوجود آمده می پردازید که از بررسی دیگر قسمتهای رابطه باز می مانید.

شما به شروعهای انچنانی معتاد می شوید و فرصتهای دیگر را برای عشق واقعی و پر دوام از دست می دهید .

حال سوال این است این چیست که وقتی شما کسی را برای اولین بار ملاقات می کنید تکانتان می دهد؟ اگر این عشق نیست پس چیست ؟

-     هوس در نگاه اول :شما جاذبه جنسی خاصی نسبت به فردی از جنس مخالف در خود احساس می کنید و سپس بسیار بیشتر از آن چیزی که عملاً وجود دارد دچار عواطف و احساسات می شوید ، شما نه به این خاطر که عاشق شده اید ، بلکه به این دلیل که تحریک شده اید، مدام به او فکر می کنید-جاذبه جنسی شدید به خصوص با کسی که با تصویر ذهنی شما از همسر ایده آل مطابقت دارد، به سادگی با عشق اشتباه گرفته می شود. خصوصاً اگر شما به دنبال یک اوج احساسی لحظه ای باشید، اما سرانجام شما در این رابطه با شکست مواجه خواهید شد .

-    شیفتگی با تصویر آنها: بعضی اوقات وقتی به کسی علاقه مند می شوید عاشق او نیستید بلکه عاشق تصویر او هستید( چه قیافه ای دارد ،چکاره است ،چقدر پول دارد، چه ماشینی سوار می شوند، چه کارهایی در زندگی انجام داده است ) شما از تمامی این چیزها در سرتان رویایی می سازید و ماهیت فرد را نادیده می گیرید : ((خواستگار من دکتر است)) ((نامزدم هیکلی فوق العاده دارد)).

گذشته از این : آیا ممکن است کسی را ملاقات کنید و در همان لحظه احساس کنید که او همسر ایده آل شماست و اشتباه نکرده باشید ؟ زوجهایی وجود دارند که سی سال با هم زندگی کرده اند و می گویند که در همان ملاقات اول می دانستند که همسر ایده آل خود را یافته اند . آیا این همان ((عشق در نگاه اول)) نبوده است؟ دوست دارم این موضوع را این طور تلقی کنم که آنها جاذبه ای قوی و ارتباط روحی را تجربه کرده اند که سپس آن را به رابطه ای قوی و موفق بدل ساخته اند . آنان در نگاه اول وجود چیزی را در یکدیگر تشخیص داده اند، اما عشق حقیقی بین آن دو می بایست در طول سالیان شکل گرفته باشد.

برای دلباختگی یک لحظه کافی نیست اما((عشق حقیقی)) به وقت نیاز دارد. متاسفانه خیلی از ما در ابتدای روابط به دنبال همان شعله ناگهانی هستیم به جای آنکه به دنبال همسری باشیم که بتوانیم با او رابطه ای پر دوام و محکم را بسازیم . بنابراین باید به خاطر داشته باشید که عاشق شدن ساده است اما خلق یک رابطه سالم مستلزم کار سخت است اولین تاثیری که کسی بر ما می گذارد کافی نیست تعیین کند آیا او می تواند همسری سالم و مهربان باشد. شما به تاثیرات دوم ، سوم چهارم و پنجم نیاز دارید شما به وقت احتیاج دارید تا علاوه بر ظاهر فرد ماهیت و شخصیت او را نیز کشف کنید.

افسانه عشقی (3):

تنها یک عشق واقعی در دنیا وجود دارد که برای من مناسب است .

عواقب باور به این افسانه عشقی:

-شما همسر خود را با تصویر رویایی که از همان یک نفر در سر خود ساخته اید ، مقایسه می کنید و از درک منحصر به فرد بودن آن شخص ، باز می مانید. به طور مثال شما بر این باورید که همسر ایده آل شما یک جای این دنیا وجود دارد و فقط و فقط اوست که می تواند شما را خوشبخت کند به همین دلیل وقتی با کسی رابطه ای پیدا می کنید و چالشی در این رابطه بوجود می آید به طرزی ناخود آگاه با مقایسه کردن نامزد خود با همان (همسر ایده آل ذهنتان) جا می زنید.

-    باور به افسانه عشقی (3) ما را از شروع یک زندگی جدید، بعد از اینکه زندگی قبلی پایان پذیرفته است، باز می دارد. روابطی که امید وار بودید یک عمر ادامه پیدا می کند ، اگر فقط به یک عشق حقیقی باور دارید و سپس آن یک نفر را از دست بدهید ، بقیه عمرتان را با قلبی تنها و مطمئن از اینکه هیچ کس دیگری نمی تواند جایگزین همسرتان باشد خواهید گذراند.

این امکان وجود دارد که عشق حقیقی را با بیش از یک نفر تجربه کنید. شریکهای بالقوه زیادی وجود دارند که می توانید با آنها خوشبخت شوید. ما باید بدانیم که قلب یک انسان ظرفیت فوق العاده ای برای عشق ورزیدن دارد و ما مقدار عشقی که اجازه می دهیم در زندگی از آن بهره مند شویم را محدود می کنیم فقط به این خاطر که افسانه های عشقی را باور داریم.

افسانه عشقی(4):

همسر ایده آل ، شما را از هر لحاظ ارضاء می کند حقیقت این است که بسیاری از ما به طور ناخودآگاه از همسر خود این توقع را ارید که هر نوع نیاز ما را ارضاء کند و وقتی هم که نمی کند از او دلسر و منزجر می شویم. اما شما باید بدانید که خود نیز از پاره ای نیازهای خود آگاه نبوده و طبیعتاً قادر نخواهید بود آن نیازها را با صراحت بازگو کنید .

عواقب باور افسانه عشقی (4)

-    از شناسایی رابطه خوب و سالم باز می مانید، فقط به این خاطر که همسر شما نیازهایی را که خود باید برای خودتان برآورده کنید برآورده نمی کند. اگر قبل از ازدواج احساس تهی بودن می کنید، بعد از ازدواج نیز به همان اندازه، احساس تهی بودن خواهید کرد و این مشکل ربطی به همسر شما ندارد .

-    از همسرتان بخاطر ندادن چیزی که می بایست خود در جای دیگر پیدا کنید، منزجر خواهید شد. و در این حالت به او فشار می آورید تا برای شما همه چیز باشد . اما باید بدانیم بین چیزهایی که میل داریم در همسرمان وجود داشته باشد و چیزهایی که باید در همسرمان وجود داشته باشد فرق قائل شویم.

همسر مناسب ، بسیاری از نیازهای مارا ارضاء می کند اما نه همه آنها را واین حقیقت عشق است .

افسانه عشقی(5):

جاذبه جنسی قوی همان عشق است به راستی که این افسانه عشقی ما را توی دردسر می اندازد .

پایه و اساس این افسانه عشقی احساس گناهی است که ما به طور ذاتی و بواسطه فرهنگ خود درباره روابط جنسی داریم. از آنجایی که اجتماع، تعلیم و تربیت و اخلاقیات ما، اغلب این اجازه را به ما نمی دهد و آن را مردود می داند پس به اشتباه تصئر می کنیم که هرگاه نسبت به کسی جاذبه جنسی داریم عاشق او هستیم .(برای اینکه احساس گناه نکنیم) .

عواقب باور به افسانه عشقی (5):

-         خود را با کسانی درگیر می کنید که با آنها تفاهم ندارید.

-         بیش از آنچه باید،به رویایتان می چسبید و به سختی کسانی را که برای شما مناسب نیستند ، رها می کنید.

روابط جنسی خالی از احساس ، هیچ مناسبتی با عشق حقیقی ندارد.

چنانچه جاذبه زیادی نسبت به کسی تجربه می کنید:

-         لزوماً به این معنی نیست که عاشق او هستید.

-         لزوماً به این معنی نیست که برای هم آفریده شده اید.

-         لزوماً به این معنی نیست که ازدواج موفقی خواهید داشت.

قطعاً به این معنی است که:

-         بیوشیمی جنسی خوبی دارید.

-         یک یا هر دوی شما در مهرورزی مهارت دارید.

ممکن است به این معنی باشد که :

-    جاذبه جنسی بین شما قوی است ، بطوری که می تواند پایه ای برای یک رابطه سالم باشد : اگر که در نواحی دیگر نیز تفاهم داشته باشید.



خود،رابطه را شروع کنید.

حال با هم ماجرای مریم که تحت فشار مجبور به ازدواج شد را می خوانیم:

تمام دختران فامیل ما تا قبل از سن بیست سالگی ازدواج می کردند و تقریباً به صورت رسم این موضوع جا افتاده بود.خواهران بزر گتر از من در سن 16 و17 سالگی ازدواج کرده اند و حالا هر کدام صاحب چند فرزند هستند.حالا من 21سالم هست و مجبور شده ام بر خلاف میلم با جوانی از افراد فامیل ازدواج کنم. من خیلی دلم می خواست تا درسم را ادامه دهم اما پدر ومادر واطرافیانم مانع من شدندمی گفتند درس خواندن چه فایده ای برای یک دختر دارد . تو لیسانس خودت را هم بگیری باز باید بچه داری بکنی ، در میان دختر خاله ها ودختر عموها جای تعجب داشت که من به سن بیست سالگی رسیدم وازدواج نکردم ،هر کدام که مرا می دیدند سعی در تعریف از همسر ویا نامزدشان می کردند ویا با کنایه به من حرف می زدند .،البته من میدانستم که همه آنها حسرت زندگی مرا دارند واز اینکه من میخواهم برای کنکور درس بخوانم حسادت می کنند اما سرانجام روزی رسید که همه خاله ها و عمه ها با مادر وپدرم بسیج شدند تا برای من همسر پیدا کنند وخلاصه با واسطه های مختلف یکی از جوانان فامیل که به قول بعضی سرش به تنش می ارزد واوضاع مالی خوبی داشته به خواستگاری من آمد ومن در حالی که علاقه چندانی به این ازدواج نداشتم با اوازدواج کردم.وحالا تنها کار من حسرت خوردن است همانطور که خواندید خانم مریم با انجام آنچه که دیگران از او انتظار داشتند شانس عشق حقیقی و خوشبختی را از خود گرفته بود .

وقتی که نه از روی مصلحت ، بلکه از روی اجبار از جانب خود ویا دیگران کسی را انتخاب می کنید ، نیروی خود را از دست می دهید وپایان بدی را برای برای داستان عشقی خود به جان می خرید .اگر درچنین وضعی بوده ویا هستید ، از خود بپرسید که ((شما )) چه می خواهید واین خواسته خود را بر خواسته دیگران در اولویت قرار دهید .

● دلیل نادرست (2)

تنهایی واستیصال :

برهه هایی از زندگی که از لحاظ روحی احساس تنهایی داشته ایم ومستاءصل بوده ایم که به کسی مهر بورزیم ،این مهم نبود که ((چه کسی)) . هرکسی ، همه ما این چیزها را تجربه کرده ایم . اما متاسفانه چیزی که در ابتدا ،اقذامی از سر تنهائی وبرای نزدیک شدن به انسانی دیگر شروع می شود ، می تواند به رابطه ای پیچیده و درد آور تبدیل شود .

وقتی که احساس تنهایی میکنید وبه تنگ آمده اید ،احتمال آنکه انتخابهای ضعیف تری بکنید بالا میرود در نهایت واز روابطی غیر ارضاء کننده سر در خواهید آورد .

با هم ماجرای خانم مهشید را می خوانیم :

بعد از اینکه نامزدم مرا ترک کرد .به شدت احساس تنهائی می کردم . کسی که تمام آمال وارزوی من بود در یک حادثه تصادف کرد ومرد . حدود چندین ماه دچار افسردگی شدم . بعد از آن اطرافیانم به من کمک کردند تا با رفتن به کلاسهای مختلف ورزشی و آموزشی اوقات فراقتم را به نحوی پر کنند تا من کمتر احساس تنهائی و درماندگی کنم . آن زمان تنها دوست داشتم با کسی حرف بزنم ودرد دل کنم ، برایم مهم نبود که چه کسی ،فقط گوش شنوائی برای سخنانم می خواستم . بنابراین به اولین فردی که از من تقاضای ازدواج کرد پاسخ گفتم . البته والدینم مدتی رابرای دوران نامزدی ما تعیین کردند . تا من بیشتر فکر کنم .اما تنها مسئله مهم برای من این بود که کسی جای نامزد قبلی مرا پرکند دیگر برایم اهمیت نداشت که نامزدم چه خصوصیات اخلاقی مهمی دارد .بعد از چند ماه تازه چشمانم باز شد ومتوجه شدم که چه اشتباه بزرگی کردم ، شاید یک فرد بتواند هم صحبت خوبی باشد اما نتواند مسولیت یک زندگی را بر دوش بگیرد . شاید یک فرد بتواند هم صحبت خوبی باشد اما هنوز بالغ نشده باشد .شاید…..

با خواندن مطالب بالا حتما شما نیز متوجه شدید که چگونه یک تصمیم اشتباه منجر به بروز مشکلات فراوانی می شود .بنابراین باید ما انتخابانه تر تصمیم بگیریم . استانداردهای خود را صرف این احساس که((زمانه سخت شده )) پائین نیاورید . شما مغازه ای نیستید که می بایست با به حراج گذاردن اجناس کهنه وقدیمی خود ، از شر آنها خلاص شود . شما انسانی ارزشمند و دوست داشتنی هستید که استحقاق رابطه خود را دارید .

● دلیل نادرست (3)

گرسنگی جنسی‌ :

یکی از دلایل هر ازدواجی داشتن روابط جنسی سالم است . واین موضوع زمانی نادرست است که ما تنها به این دلیل ازدواج کنیم .همانطور که در ابتدای مطلب گفتیم .یکی از دلائل ازدواج داشتن روابط جنسی است یعنی دلائل دیگر نیز به غیر از این مورد وجود دارند که در اولویت قرار میگیرند . در حالتی که فرد تنها به این دلیل ازدواج می کند ممکن است به کسی علاقه مند شود که حتی چندان نیز برایش جذاب نیست . او تنها فقط کسی را میخواهد که ( هر کسی ) بتواند با او چنین رابطه ای داشته باشد.

● دلیل نادرست (4)

عدم توجه به زندگی خود

ایا تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که عاشق بودن تاچه حد از تمرکز شما به امور دیگر می کاهد ؟

آیا از روابط به منظور اجتناب از پرداختن به زندگی خود استفاده میکنید ؟ جملات زیر را بخوانید واز خود بپرسید که آیا در موردشما چه در گذشته و چه در حال صدق میکنند یا خیر :

● سابقه ای ازروابط غیر ارضاءکننده دارم

● هرگز بدون اینکه با کسی رابطه داشته باشم ، به مدت زمان زیادی نمی توانم ((سر کنم ))

● روابطم عموما وقت گیر هستند .

● در بخش های زیادی از زندگی شخصی خودم ،عملکرد مطلوب را ندارم .

● بر نامه ها ، طرحها و رؤیاهایی دارم کههنوز آنها را دنبال نکرده ام .

   ● وقتی باکسی رابطه دارم ، به علائق ودوستان خودم وقت کمتری اختصاص می دهم .

● معمولا کمی زود عاشق می شوم .

● از تنها بودن با خودم لذتی نمی برم وترجیح می دهم که با دیگران باشم .

● وقتی که روی برنامه ای کار میکنم ،تلفن ، نیازهای دیگران ، چیزهای بی اهمیت دیگر و… حواسم را پرت می کنند .

● در مقایسه با خودم ، به مراتب ساده تر میتوانم به دیگران به منظور حل مشکلاتشان انگیزه بدهم . اگر با برخی از جملات فوق ارتباط برقرار کردید ، این احتمال وجود دارد که از روابط به منظور اجتناب از پرداختن به زندگی خودتان استفاده می کنید .بسیاری از مردم از این رو به روابط نیاز دارند که از کمبود شور وشوق وبی هدفی در زندگی خود خسته شده اند وبه جای آنکه به درون خود نگاه کنند ودلیل این احساس را از درون خود جویا شوند ، خود را درگیر روابط عشقی کرده و((آن)) را هدف خود قرار می دهند .چنین روابطی هرگز سرانجامی نخواهد داشت .ازآن رو که در چنین مواقعی ، شما عاشق آن شخص نیستید ،بلکه شیفته (( سرگرمی)) و(( دل مشغولی )) خود به رابتطان هستید وهنگامی که رابطه پایان می پذیرد ، بار دیگر با خودتان تنها خواهید شد .

با هم سخنان رؤیا (17ساله) را می خوانیم :

من تاحالا چند تا دوست پسر داشتم ، چند ماه با یک نفر میمانم با او به تفریح وگردش میروم اما بعداز مدتی میبینم چه رابطه احمقانه ای وبه آن خاتمه می دهم چند هفته اول از اینکه با خودم تنها هستم خوشحالم ، تمام کارهای عقب مانده ام را انجام می دهم اما بعد از مدتی دوباره همان آش وهمان کاسه ، بعضی اوقات از خودم متنفر می شوم اما چکار کنم نمی توانم بیش از یکی دو هفته تنها باشم . همیشه این پسرها هستند که ما دختر ها را اذیت می کنند وبعد از مدتی مارا ترک میکنند ، اما من تلافی همه این کارها را سر آنها در میاورم .از اینکه مدتی سرکارشان بگذارم لذّت میبرم وفکر میکنم خدمت بزرگی به دخترها کردم اما وقتی تنها میشوم از همه این کارها بدم می آید، من خیلی خسته ام … خسته … خسته .

ماجرای رؤیا یکی از نمونه ها ((دل مشغولی)) است . حالا میخواهیم راه حل این مشکل را بیان کنیم : در چنین حالتی شما ((روزه رابطه )) بگیرید یعنی به مدت شش ماه سعی کنید تا با کسی رابطه نداشته باشید . در این مدت به کارهای عقب مانده خود رسیدگی کنید وبه زندگی خود نظم وترتیب بدهید . در این حالت دیگر نیازی نخواهید داشت که در پشت روابط عشقی ، خود را پنهان کنید و خواهید توانست که سر فرصت ، کسیرا پیدا کنید که با او زندگی سالمی را خلق کنید .

دانلود مقاله بررسی ازدواج و افسانه های عشقی

دانلود مقاله بررسی نکاتی در مورد روابط زناشویی و عشق پایدار


مقاله بررسی نکاتی در مورد روابط زناشویی و عشق پایدار

مقاله بررسی نکاتی در مورد روابط زناشویی و عشق پایدار در 13 صفحه ورد قابل ویرایش

دانلود مقاله بررسی نکاتی در مورد روابط زناشویی و عشق پایدار

تحقیق بررسی نکاتی در مورد روابط زناشویی و عشق پایدار 
پژوهش بررسی نکاتی در مورد روابط زناشویی و عشق پایدار 
مقاله بررسی نکاتی در مورد روابط زناشویی و عشق پایدار 
دانلود تحقیق بررسی نکاتی در مورد روابط زناشویی و عشق پایدار
بررسی نکاتی در مورد روابط زناشویی و عشق پایدار 
روابط زناشویی
 عشق پایدار
دسته بندی روانشناسی و علوم تربیتی
فرمت فایل doc
حجم فایل 18 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 13

مقاله بررسی نکاتی در مورد روابط زناشویی و عشق پایدار در 13 صفحه ورد قابل ویرایش


مرگ قو

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

    

 
    

فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ، تنها نشیند به موجی
    

 
    

رود در گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه‌چندان غزل خواند آن شب
    

 
    

که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر آنند که این مرغ شیدا

    

 
    

کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم آنجا شتابد

    

 
    

که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم

    

 
    

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برآمد

    

 
    

شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش وا کن

    

 
    

که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

دکتر مهدی حمیدی

آفرینش آدم و حوا و روایتی از هابیل و قابیل

خداوند انسان را نیز مانند موجودات دیگر بصورت جفت آفرید تا برای هم موجب آرامش باشند. آدم تنهای تنها در بهشت بسر می برد و از نوع خود هیچکس را هم صحبتی نداشت تا با وی مانوس باشد، روحش سکون و آرامش نداشت، خداوند همدم و مونسی به نام حوا در کنارش آفرید. روزی آدم بدنبال یک خواب طولانی همینکه سر از خواب برداشت چشمش به زنی افتاد که بالای سرش نشسته است، پرسید تو کیستی؟ حوا پاسخ داد من همسر تو هستم، آفریده شدم تا مونس تو باشم. خداوند فرمود ای آدم خودت و همسرت در این باغ زیبا مسکن گزینید ولی به آن درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد. آدم و حوا وسوسه شدند و به آن درخت میوه نزدیک شدند و از بهشت به روی زمین اخراج شدند. خداوند در وجود انسان میل جنسی را به او هدیه کرد، که برای بشر شامل دو هدف اصلی است هدف اول ارتباط با علم الحیاة (بیولوژی) دارد و بقصد تولید نسل می‎باشد و دیگری فرعی و برای رفع حوائج شهوانی بوده و با حصول لذائذ انجام میگیرد. که ازدواج بخاطر هدفهای فوق صورت می‎گیرد بشرطی که در مسیر درست و حلال باشد. زمانی که آدم و حوا از میوه ممنوعه خوردند و از بهشت رانده شدند در زمین سکونت کردند و خداوند توبه آنها را پذیرفت و اجازة زندگی روی زمین را به آنان داد، آنها صاحب فرزندانی شدند هم دختر و هم پسر، دو تن از پسران آدم خواهان یکی از خواهرانشان شدند یعنی زمانی که هابیل و قابیل به سن ازدواج رسیدند. لذا خداوند به حضرت آدم امر کرد که هابیل و قابیل باید هدایایی را بیاورند و هدیه ای که قبول واقع شود صاحب آن هدیه «شوهر» خواهرش خواهد بود. هابیل دامداری می نمود و قابیل کشاورزی، هابیل یکی از بهترین بره های خود را جدا کرده و قابیل چند خوشه خشکیده گندم را انتخاب و روز امتحان هر دو بالای یک بلندی می‌روند، بادی وزیدن گرفته و بره را از دست هابیل می برد یعنی هدیه هابیل مورد قبول واقع شده و دختر برای اوست. قابیل از فرط عصبانیت با سنگی بر سر برادر خود زده و او را می کشد چون کمی از او بزرگتر بود قدرت بیشتری داشت، حالا او نمی دانست با جنازة برادر چه باید بکند. خداوند دو کلاغ را در حال نزاع فرستاد، یکی از آنها دیگری را کشت و زیر خاک دفن کرد، قابیل نیز همین کار را با جنازة برادرش کرد و او را دفن کرد، پنهانی به نزد خانواده رفته دست خواهرش را می گیرد و از آنجا فرار می کند و در جای دیگری از زمین صاحب کودکان و نسلی دیگر از انسانها می شوند.
کتاب آدم و حوا اثر بی آزار شیرازی

زن در جاهلیت عربستان:

یکی از وحشتناکترین رسوم و عادتهای شوم دوران جاهلیت دخترکشی بود، آن هم در زشتترین صورت یعنی زنده بگور کردن یا گردن زدن و یا از بالای بلندی به پائین پرت کردن فرزندان دختر. آنان دختران را در ردیف حیوانات قرار می دادند، بی عفتی و بی ناموسی در حدی بود که به طور آزاد و رسمی بینشان نکاح چند تایی صورت می گرفت، یعنی مردان با قدرت مالی خود هر چند زن که
می خواستند اختیار می کردند و زنان نیز در اختیار هر فردی قرار می گرفتند، زنانی هم بودند که بر سر در خانه های خود پرچمی یا علامت و نشانه ای به این عنوان نصب می کردند، و اگر فرزندی می آوردند مدعیان را همراه قیافه شناسان جمع می کردند، قیافه شناسان کودک را شبیه هر کدام از مردان
می دانستند او را به عنوان پدر کودک معرفی می کردند. در چنین شرایطی پیامبر پا به عرصه وجود گذاشت و با خواست خداوند توسط عبدالله نوری پاک به رحم آمنه منتقل شد تا پیامبر به دنیا آمد.
کتاب: سیره چهارده معصوم محمد مهدی اشتهاردی

ازدواج پیامبر (ص) و خدیجه (س):

خدیجه از خاندان قریش، بانوئی بسیار پاکدامن و ارجمند بود، او دو شوهر کرد، هر دو از دنیا رفتند، و اموال بسیاری از آنها از طریق ارث به او رسید، ثروت او از حد و مرز می گذشت. همواره کاروانهای بازرگانی او در شام و یمن و طائف، در حرکت بودند، عموی خدیجه از دانشمندان و کشیشان مسیحی بود و همه کتابهای آسمانی را خوانده بود، او نشانه های پیامبری را در وجود پیامبر اسلام دیده بود، خدیجه توسط او به مقام پیامبر آگاه شده بود، و خود او نیز روش پاک و امانت داری و صداقت او را مشاهده کرده بود، از این رو مجذوب و شیفته بی قرار پیامبر (ص) شد و تصمیم گرفت با پیامبر ازدواج کند، در این وقت پیامبر (25) سال داشت ولی از سن خدیجه (40) سال می گذشت. پیامبر با وساطت عمویش ابوطالب پدر علی (ع) وسایل ازدواج با خدیجه را فراهم کرد، خدیجه بسیار فداکار و مهربان بود و همه ثروتش را در اختیار پیامبر گذاشت تا در راه هدفی بزرگ به مصرف برسد. پیامبر سال فوت خدیجه را «سال غم» نامید پیامبر می فرمود: خدیجه وقتی به من پیوست که همه از من دور می شدند، او در راه اسلام، هرگز مرا تنها نگذاشت، همواره از من حمایت کرد، خدا او را رحمت کند که بانوی پر برکتی بود. حضرت فاطمه (س) حاصل چنین ازدواجی بود.
سیره چهارده معصوم

ازدواج علی (ع) و فاطمه (س):

خواستگاران بسیاری برای حضرت فاطمه آمدند نزد پیامبر خدا ولی حضرت محمد و فاطمه (س) حضرت علی را برگزیدند. حضرت محمد به علی (ع) فرمودند چه چیزی را مهریه قرار میدهی، علی (ع) فرمود شمشیر و اسب و زره و شتری برای کشیدن آب از نخلستان دارم. پیامبر فرمود شمشیر و شتر و اسب برای خودت لازم است برای جنگ با مشرکان و کشاورزی و زندگی، فقط زره می ماند که من آن را به عنوان مهریه زهرا (س) می پذیرم حضرت علی زره را 480 درهم قطری فروخت به حضرت محمد داد و او را نیز با این جهازیه حضرت فاطمه را تهیه کرد. امام صادق می فرمایند: اگر خداوند علی را برای فاطمه (س) نمی آفرید، در سراسر زمین از حضرت آدم گرفته تا تمام انسانهای بعد از او، همسر همتایی برای فاطمه (س) پیدا نمی شد. پیامبر از پولی که حضرت علی به او داد وسایل زیر را به عنوان جهاز راهی خانه علی (ع) کردند: پیراهن یک عدد – روسری یک عدد – چادر مشکی عربی یک عدد – بقچه بافته شده از لیف خرما – دو عدد متکا – پرده پشمی – حصیر – آسیاب دستی – طشت مسی- کاسه سفالی – مشک آب – آفتابه سفالی – فرش پوستی – عبای سفید – ظرف آب خوری . هنگامی که این وسایل ساده و بی آلایش را به حضور پیامبر آوردند اشک در چشمانش حلقه زد و سر به آسمان نمود و گفت: خدایا به زندگی قومی که گرانمایه ترین ظروفش سفالی است برکت بده. در حدیثی نقل شده است که: حضرت فاطمه (س) بعد از وفات رسول خدا (ص) هرگز لبخند نزده بود جز زمانی که تابوت پوشاننده را دید از خوشحالی خندید و فرمود: این تابوت چقدر زیباست که مانع مشخص شدن حجم بدن می شود. گویی ایشان از چگونگی حمل جنازه زنان در مدینه ناخرسند بودند چون آنها بدن زن را روی چوبی بدون دیواره می نهادند به طوری که حجم بدن زن را نمایان می کرده است و با دیدن تابوت پوشاننده خندیده بودند.

کتاب: سیره چهارده معصوم

انگیزه های ازدواج و عوامل بازدارنده ازدواج:

غریزه بقای نسل، انگیزه تکامل نسل، نیاز جسمی، میل داشتن استقلال، بر آورده نیازهای عاطفی و انگیزه رفع تنهایی از انگیزه ازدواج می باشند و عوامل بازدارنده ازدواج در دختران و پسران نیز می تواندشامل: ازدواج را زود دانستن (یعنی معتقد است در آینده با کسب آمادگی های لازم و امکانات بیشتر ازدواج کند، زندگی آرام، راحت و طبیعی تری خواهد داشت) دنبال کردن اهداف مهم تر، اعتقاد به داشتن زندگی آزاد، شکست در عشق، اختلالات روانی – جنسی و افسردگی ، بدبینی، افراد وسواسی، و وابستگی بیمارگونه به خانواده، باشد. لذت زندگانی در مجاهده است باید با حقایق روبرو شد و بجای افسوس و آه با نیروی سعی و همت اشکالات را که بر سر راه کامیابی است از میان برداشت. از حقیقت به خیال پناه بردن و در پس زانوی غم نشستن، بیماری ناکامی را درمان نمیکند.

ازدواج مطلوب آن است که زن و شوهر یکدیگر را شناخته حسن تفاهم دارند و هر کدام از آنها بهدف و وظایف خویش آگاهی داشته و در تامین زندگی و تهیه سعادت خانوادگی تشریک مساعی می نمایند.

کتاب: روانشناسی عمومی دکتر حمزه گنجی

چند نکته:

در این پایتخت غالباً قیافه ها گرفته و چهره ها مغموم است از کارفرمای میلیونر تا کارگر تنگدست همه فاقد نوعی نشاط باطنی هستند و همه می نالند و شکوه دارند، در کوچه ها و خیابانها در منازل و مجالس غالب مردم عبوس و اخمو و افسرده بنظر می رسند مثل اینکه نشاط و شادمانی از میان ما ایرانیان رخت بربسته است. باید سعی کنیم روحیه خود را آماده کنیم تا از نشاطی که محیط مان را در بر گرفته استفاده کنیم برای بهره مندی از شادی این چند نکته را رعایت کنیم: ثروت را موجه سعادت ندانیم بلکه آنرا از وسائل تحصیل شادی بشناسیم. پیش از وقت خوب و بد هر چیز را در نظر بگیریم تا از پیش آمد خلاف آن متاثر نشویم. هیچکس و هیچ چیز را بدون عیب تصور نکنیم و بدانیم که خلقت انسان کامل نیست و حتماً همه ما دارای نقایص و معایب فراوان هستیم. با گذشت باشید، گذشته را فراموش کنید و توجه خود را به آینده معطوف دارید. لذایذ طبیعی را بر هوی و هوس مقدم بشمارید. لذت ببرید ولی بحدی که متعاقب آن رنج و زحمتی برای خودتان و دیگران فراهم نسازید. هر پیش آمدی قابل جبران است. اگر به بلیه ای دچار شدید تسلیم باشید و عاقلانه راه چاره را بیندیشید. نشاط و شادی در نهاد هر فردی هست ولی باید آن را تربیت و تقویت کرد، نگرانی و اندوه موجب پیری و زوال است و باید با آن مبارزه کرد.

مطلب: ..........

همسرداری

همسر داری مهارتی است که زن و شوهر با شناخت توانمندیها، تفاوتها و حساسیتهای یکدیگر بتوانند به نیازهای جسمی ، عاطفی، روانی و جنسی طرف مقابل پاسخ دهند، به طوری که هر دو احساس رضایت خاطر نموده به آرامش نسبی دست یابند.

تفاوت های روانشناختی زنان و مردان در زندگی مشترک:

میزان اعتماد به نفس زنان با احساس اطمینان آنان از (دوست داشته شدن) رابطه مستقیمی دارد، در حالیکه مردان زمانی از اعتقاد به نفس کافی برخوردارند که بتوانند درخواستهای همسران خود را بر آورده کنند. زنان دوست دارند برای حل شدن یک موضوع درباره آن صحبت کنند (حتی اگر وقت زیادی صرف نمایند) در حالی که مردان این عمل زنان را پر حرفی تلقی می کنند. زنان دوست دارند که شوهرانشان محبت خود را ابراز کنند و به آنان بگویند که چقدر دوستشان دارند، اما مردان فکر می کنند که همسرانشان باید بدانند که (من فقط او را دوست دارم، نیازی به گفتن نیست). وقتی مردان از زنان خود حمایت می کنند آنان را در حل مشکلاتشان توانمند تر می سازند و به زندگی امیدوارتر و علاقه مند تر می کنند. زنان فرمان بردن را دوست دارند ولی معتقدند این فرمان بردن باید عاشقانه باشد، در این صورت حاضر به هر گونه ایثار و فداکاری خواهند بود. هنگامی که مردان دیر می کنند، زنان با سؤالهای (چرا دیر کردی؟) (کجا بودی؟) در حقیقت دلواپسی و نگرانی توام با عشق و علاقه را به همسر خود ابراز می کنند، اما شوهران فکر می کنند که همسرانشان می خواهند آنها را زیر سوال ببرند و افرادبی مسئولیت و غیر مطمئنی جلوه دهند. وقتی شوهران فکر می کنند که برای زندگی و همسرانشان مفید هستند، احساس ارزشمندی و توانمندی می نمایند ولی زنان زمانی این احساس که فکر می کنند برای همسرانشان عزیز هستند. مردان پس از گوش کردن به صحبت های همسر خود بلافاصله می خواهند مشکل را حل کنند، بنابراین به راهنمایی آنان می پردازند، در صورتیکه شاید زنان فقط می خواستند احساساتشان را بیان کنند. زنان میزان ارزشمندی و علاقه شوهرانشان را به خود با میزان بر آورده شدن خواسته هایشان محک می زنند. مردان باید سعی کنند خواسته های منطقی آنان را بر آورده کنند و یا آنان را با دلایل صحیح متقاعد سازند.

بروشور: انجمن اولیاء و مربیان

دانلود مقاله بررسی نکاتی در مورد روابط زناشویی و عشق پایدار

دانلود مقاله مولانا،پیر عشق و سماع


مقاله مولانا،پیر عشق و سماع

مقاله مولانا،پیر عشق و سماع در 24 صفحه ورد قابل ویرایش

دانلود مقاله مولانا،پیر عشق و سماع

تحقیق مولانا،پیر عشق و سماع
پژوهش مولانا،پیر عشق و سماع
مقاله مولانا،پیر عشق و سماع
دانلود تحقیق مولانا،پیر عشق و سماع
مولانا
پیر عشق 
 سماع
دسته بندی تاریخ و ادبیات
فرمت فایل doc
حجم فایل 102 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 24

مقاله مولانا،پیر عشق و سماع در 24 صفحه ورد قابل ویرایش


فهرست

مقدمه................................................................................................................ 1

ولادت................................................................................................................ 2

مولانا و شعر.................................................................................................... 6

مولانا و شب..................................................................................................... 11

مولانا و موسیقی و سماع................................................................................. 16

وصیت مولانا.................................................................................................... 20

منابع.................................................................................................................. 22

 



مقدمه

تأثیر نفس گرم و نفوذ کلام پرشور مولانا جلال‌الدین محمد مولوی عارف بی‌بدیل سده هفتم هجری، چنان ژرف و گسترده است که هنوز، با گذشت قرن‌ها از حیات جسمانی این شیخ شوریده، حیات روحانی‌اش آرام‌بخش ذهن و قلب و روح سالکان و عارفانی است که جویای حق و حقیقت‌اند و می‌خواهند به کشف بایسته‌ها و شایسته‌های طریقت راه یابند؛ تا آنجا که حتی مولوی شناسی نزد انسان سده بیست و یکم به شاخه‌ای مهم در شرق شناسی تبدیل شده است.

محقق  حاضر به هدف آشنایی با جنبه‌های مختلف شخصیت مولانا و آثار، سلوک، کرامات و نحوه زندگانی او تدوین شده و در آن، از رابطه او با سایر عرفای هم عصرش  نیز سخن رفته است.


ولادت

ولادت مولانا جلال‌الدین محمد طبق نوشته‌های تاریخی در ششم ربیع‌اول سنه 604ق، در شهر بلخ، واقع در افغانستان امروزی بوده است و این تاریخ را تقریباً همه تذکره‌نویسان و کسانی که شرح احوال مولانا را نوشته‌اند به اتفاق پذیرفته‌ و آثارشان را ثبت کرده‌اند.

با این که همه تاریخ نویسان و احوال نگاران مولانا به تاریخ مذکور توجه کرده‌اند و حوادث و آمد و شدها و رویکردهای او را بر مبنای همین تاریخ برنگاشته‌اند، اما گویا با توجه به آثار و اقوال خود مولانا می‌توان به تاریخی پیش از این، که شاید به واقع هم نزدیک‌تر باشد، اشاره کرد و براساس این تاریخ جدید، که از قول آثار خود مولانا به آن اشارت خواهیم کرد، درست باشد، بدیهی است که همه نوشته‌های پیشینان در احوال مولانا را دچار اشکال خواهد کرد؛ و البته اگر این تاریخ درست باشد، چه اشکالی است که به تاریخ گذشته اشکال وارد کند؟!

برای مولانا جلال‌الدین و این که وی به سال 604ق، متولد شده است، دو ماده تاریخی نیز به حساب جمل ترتیب داده‌اند ه یکی: «مولوی مهتاب دین» و دیگری «مولوی پیر مکرم» است که با عدد 604 برابری می‌کند. این مقوله نیز از این بابت ذکر شد تا توجه خواننده را بیش‌تر به تاریخ مذکور جلب نماید و چنان چه تاریخ دیگری از بابت تولد او قید شد بتواند به تحلیل بهتر آن را پیدا کند.

وفات مولانا نیز طبق همه گزارش‌های تاریخی و صوفیانه روز یکشنبه به پنجم ماه جمادی‌الآخر سال 672ق، اتفاق افتاده  است و با این حساب سن مولانا به هنگام عروج 68 بوده است.

چنان که گفتیم ذکر چند مورد در آثار مولانا تاریخ 604 را مردد می‌کند، یکی داستان «حصر سمرقند» است که مولانا خاطره‌ای به این شرح از آن دوران بیان می‌کند:

          در سمرقند بودیم و خوارزمشاه سمرقند را در حصار گرفته بود و لشکر کشیده، جنگ می‌کرد و در آن محله دختری بود عظیم صاحب جمال چنان که در آن شهر او را نظیر نبود: خر لحظه می‌شنیدیم که می‌گفت خداوندا کی روا داری که مرا به دست ظالمان دهی و می‌دانم که هرگز روا نداری و برتو اعتماد دارم. چون شهر را غارت کردند و همه خلق را اسیر می‌بردند و کنیزان آن زن را اسیر می‌بردند و او را همچ المی نرسید؛ و با غایت صاحب جمالی کس او را نظر نمی‌کرد تا بدانی که هر که خود را به حق سپرد از آفت‌ها ایمن گشت و به سلامت ماند و حاجت هیچ کس در حضرت او ضایع نشد.[1]با توجه به اینکه واقعه لشکرکشی خوارزمشاه را حدود سال 4-602ق ذکر کرده‌اند، چنان چه مولانا متولد آن سال، یعنی 604، باشد، این سؤال پیش می‌آید که او چگونه می‌توانسته شاهد آن حوادث باشد و حال آنکه هنوز حداقل یک سال به ولادت آن مانده است. برای فهم این حادثه و این کلمات آن دختر زیبا و فهم زیبایی را حاصل کرده باشد باید حداقل او را در حول و حوش پانزده‌سالگی تلقی کنیم و اگر او را در این سال یعنی 4-602 پانزده ساله بدانیم حداقل بدانیم 19-20 سال از آن چه گفته‌اند بزرگ‌تر باشد.

غیر از این مطلب که در کتاب خود نوشته مولانا، یعنی فیفه مافیه، نقل شده است، در دیوان کبیر که به دیوان شمس تبریزی شهرت دارد نیز مواردی یافت می شود که ذکر 604 را در ولادت او خدشه‌دار می‌سازد، چند نمونه از این موارد بدین شرح است:

1- به اندیشه فرو برد مرا عقل چهل سال

به شصت و دو شدم صید و ز تدبیر بجستم[2]

2- شمس تبریزی جوانم کرد باز

تا ببینم بعد ستین شیوه‌ها[3]

3- پیر، ما را ز سر جوان کرده است

لاجرم هم جوان و هم پیرم[4]

4- مرا واجب کند که من برون آیم چون گل از تن

که عمرم شد به شصت و من چو سین و شین در این شستم[5]

با توجه به موارد فوق که مولانا یاد می‌کند، در بیت نخست و بیت آخر به سال‌های شصت و دو سالگی خود اشاره می‌کند که در این سال به صید افتاده است و نیز در بیت دوم به عدد شصت یعنی ستین اشاره می‌کند و هم به پیر بودن خود که در این سال شصت باز جوان گشته است و در بیت سوم اشاره به پیری خود می‌کند، بدیهی است  که این ابیات مربوط به دوران تحول درونی مولاناست که با پدیدارشدن «شمس تبریزی» برای او حاصل شده‌است؛ و لذا به نقل صریح تاریخ‌های صوفیانه شمس تبریزی به سال 642 ق به شهر قونیه آمده است و در همان سال با مولانا برخورد نموده و در او تحول و دگرگونی ایجاد کرده است. اگر در سال 642ق سن مولانا بنابر ابیات مذکور بین شصت و شش و دو سالگی باشد باید او پیش از سال 604ق متولد شده باشد یعنی حدود سال 580ق و براین اساس به هنگام واقعه حصر سمرقند، احتمالاً سن او حدود 24 تا 29 سال بوده و لذا سن آن شریف به هنگام مرگ حدود 92 سال خواهد بود نه 68 سال و این با حدود سن پدر مولانا و فرزند ارشد مولانا نیز تقریباً مناسب می‌اید که یکی (پدر) 85 سال و آن دیگری (سلطان ولد، فرزند مولانا) 89 سال زیست کرده است.

اگر سال اخیر را عمر مولانا تلقی کنیم بدیهی است که باید تحلیلی نو از زندگی و سلوک مولانا داشته باشیم که راقم این سطور در رساله‌ای دیگر در صدد تنظیم این متن درآمده است، و اگر به انجام برسد قهراً تحولی در مبحث مولوی شناسی پدید خواهد امد! چه، بسیاری از حوادثی که به دوران کودکی مولانا نسب داده می‌شود با طل می شود و آنچه به جوانی او مربوط می شود، به میان سالی مرتبط خواهد بود.

به هر جهت طبق هر دو روایت مولانا متولد بلخ بوده  و در سال 604ق یا 580ق در خانواده‌ای سرشناس و اهل علم و تقوا متولد شده است.  نام این کودک را محمد گذاشتند و جهت تکریم و تجلیل او «جلال‌الدین» لقبش دادند و پدرش بهاء‌الدین ولد، که خطیبی بزرگ و شخصیتی سرشناس در زمان خود بوده، این فرزند محبوب را «خداوندگار» خطاب می‌کرد.

کودکی و نوجوانی مولانا چنان که اشارت دادیم دردوران بلوا و آشوب سپری شده است، آشوبی که اسباب مهاجرت خانواده وی از شهر بلخ را به همراه داشت؛ و دراین آشوب، او حادثه‌ها و خشونت‌ها دیده و قتل و غارت‌ها را شاهد بوده است. کلماتی که بعداً از خود مولانا نقل شده و ابیاتی که در آثارش آورده یادآور آن دوران نامطلوب و  خون ریز است. یادآور آشوبی که مغولان برانگیختندو خامی‌ای که از سوی خوارزمشاه در این پدیداری آشوب دخیل بود؛ و نتیجه آن نیز فساد، قتل، خونریزی، مرگ و ویرانی بود.

مولانا که گاه حوادث صوری را برای تمثیل تحولات و حالات درونی خود به کار می‌گیرد در مورد ماجرای هجران باطنی خود که چگونه خون دل برانگیخته، با خونریزی‌های زمان کودکی خود در کشمکش خوارزمشاهیان و غوریان بیان می‌کند.

اگر در جنت وصلت چو آدم گندمی خوردم

مرا بی حله وصلت بدین عوری روا داری

مرا در معرکه هجران میان خون و زخم جان

مثال لشکر خوارزم با غوری روا داری[6]

و نیز:

ای جان و دل از عشق تو در بزم تو پاکوفته

سرها بریده بی عدد در رزم تو پاکوفته

چون عزم میدان زمین کردی تو ای روح امین

ذرات خاک این زمین از عزم تو پاکوفته

فرمان خرم شاهیت در خون دل توقیع شد

کف کرد خون برروی خون از جزم تو پاکوفته

ای حزم جمله خسروان از عهد آدم تا کنون

بستان‌گرو از من بجان کز حزم تو پاکوفته

خوارزمیان منکر شده دیدار بی‌چون را ولی

از بینش بی چون تو خوارزم تو پاکوفته[7]

 

 

 

پیشینه قومی مولانا از سوی پدر به شجره طیبه دودمان خواجه کائنات حضرت محمد مصطفی(ص) می‌رسد اما مولانا جزء معدود کسانی است که خویش را از تبار «عشق» می‌داند که زاده آدم و حوا نیست و لذا خویش و آشنای خویش را کسی می‌داند که «عاشق» باشد و از «عشق» متولد شده باشد. در تعدادی از ابیات دیوان کبیر با صراحت به این مقوله اشاره شده است.

خویش من آن است که از عشق زاد

خوش‌تر از این خویش و تباریم نیست[8]

و نیز:

نهادم پای در عشقی که بر عشاق سر باشم

منم فرزند عشق جان ولی پیش از پدر باشم[9]

از این بابت است که وی هیچگاه به جست‌و جوی تبار خویش نپرداخته و چنان که گفته است خویش و آشنا را در «عشق» جسته نه در «انساب»!

عاشقان را جست‌و جو از خویش نیست

در جهان جوینده جز او بیش نیست[10]

اما با آنکه او خود را زاده عشق و متولد شده پیش از پدر می‌داند در عین حال از پدری به نام محمدبن حسین‌خطیبی ملقب به بهاء‌الدین ولد، که مشهور و نام آور رمان خود بود، و از مادری که مؤمنه خاتون نامیده می‌شد، که از خاندان فقیهان و سادات سرخس بود و از سر تقدس و تجلیل و تعظیم او را بی‌بی‌علوی خطاب می‌کردند، به دنیا آمده است.

جد او حسین‌بن احمد خطیبی، چنان که از لحن افلاکی در مناقب‌العارفین برمی‌آید، از افاضل و نوادر روزگار خویش به شمار می‌رفته‌است و در حوزه درس اوکسان بسیاری حضور داشته‌اند؛ از جمله ایشان بزرگی چوم رضی‌الدین نیشابوری را می‌توان یاد کرد. جده او نیز (مادر بهاءولد) خاتون مهینه که او را «مامی» می‌خواندند بوده است، زنی تندخو و بدزبان و ناسازگار ولی در عین حال علاقمند به مولانا جلال‌الدین. جده پدری مولانا یعنی مادر احمد خطیبی است که فردوس خاتون نام داشت و از سوی مادر فردوس خاتون شجره‌ای گسترده است که ختم به امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می شود.

 

مولانا و موسیقی و سماع:

دردانش علمی و عملی موسیقی مولانا کسی شک نکرده، و همه می‌داند که در مثنوی بویژه در دیوان شمس دریایی از موسیقی با مفاهیم و اصطلاحات و آلات و ابزار آن است و اگر آشنایی با اصل ساز و نغمه‌های متنوع آنها نبود بعید بود محققی چون مولانا مقلدانه از این آلات نام ببرد. نی که آغاز مثنوی با آن شروع شده، به این آگاهی وقوف می‌دهد. به این کار بردن انواع سازهای بادی که نزد شرقی‌های سابقه کهن داشته و ذکر بیشترینه آنها در دفاتر مثنوی و دیوان شمس نشان علاقه مولانا به آنها است.

غیر از نی بسیاری از ساز‌ها به مانند: رباب، کمانچه، طنبور، دف، نی‌انبان، سرنا، دهل، بربط و عود و غیره را می‌توان در آثار مولانا دید که خود به مولانا برخی را به خوبی می‌نواخته و مابقی را به جد می‌شنیده است و البته که از برخی از این آلات نیز در مجلس سماع خود بهره می‌گرفته اما از همه بیشتر از نی و دف در آن مجالس استفاده می‌شده‌است.

مولانا موسیقی را، یا بهتر بگوییم اصل موسیقی را، این جهانی نمی‌داند بلکه معتقد است که این الحان موسیقایی که ما با آواز خود یا با نغمه‌های ساز ایجاد و خلق می‌کنیم بازتاب دریای گسترده و ژرف در کیهان است و گویی انعکاس آن صداهاست که بر برخی گوش‌ها می‌نشیند و از آنجا به ساز یا به حلق منتقل می‌شود؛ و همچنین می‌پندارد که اصل موسیقی از نغمه‌های بهشت است و این که بر جان عارفان خوش می‌آید نیز درست از همین جهت است و لذا گوش جان ما به زعم مولانا سابقه‌ای دیرینه در شنیدن آن الحان و اصوات آن هم در بهشت آدم داشته است و پس از هبوط آدم، آن نیز به دست فراموشی سپرده شده است و لذا آنچه که نزذ خلق نغمه و لحن و موسیقی به حساب می‌آید در واقع یاد کردن و یا به یادآوردن آن نغمه‌های کهن است. نغمه‌هایی آن جهانی، کیهانی و بهشتی!

بانگ گردش‌های چرخ است این که خلق

می‌سرایندش به طنبور و به حلق

پس حکیمان گفته‌اند این لحن‌ها

از دوار چرخ بگرفتیم ما

مؤمنان گویند کآواز بهشت

نغز گردانید هر آواز زشت

ما همه اجزای آدم بوده‌ایم

در بهشت آن نغمه‌ها بشنوده‌ایم

ناله سرنا و طنبور و دهل

چیزکی ماند به آن ناقور کل

گرچه بر ما ریخت آب و گل شکی

یادمان آید از آنها اندکی

پس غذای عاشقان آمد سماع

که درآن باشد خیال اجتماع[11]

دانلود مقاله مولانا،پیر عشق و سماع

دانلود داستانی فراموشی در عشق


داستانی فراموشی در عشق

داستانی فراموشی در عشق در 19 صفحه ورد قابل ویرایش

دانلود داستانی فراموشی در عشق

تحقیق داستانی فراموشی در عشق 
فایل داستانی فراموشی در عشق 
مقاله داستانی فراموشی در عشق 
دانلود تحقیق داستانی فراموشی در عشق 
داستانی فراموشی در عشق
دسته بندی علوم انسانی
فرمت فایل doc
حجم فایل 13 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 19

داستانی فراموشی در عشق  در 19 صفحه ورد قابل ویرایش

 

فراموشی در عشق

به نام خداوند بخشنده مهربان که زندگی بر اساس دستهای پرتوان او رقم می خورد که گاهی این حوادث تلخ و گاهی خوشایند می‎شود ولی اگر انسان ها کمی بر روی این حوادث تفکر کنند که چیزی جز حکمت و تقدیر او نسبت به خلایق زمین نیست این داستان کوتاه برگرفته از تقدیری که آخر آن چیزی جز خیر نیست اتفاق افتاده در این داستان با آنکه اولش چیزی جز گرفتاری و مشکل نبود ولی در آخر به خوبی تمام شده و سرنوشت دو انسان با طرز تفکر متفاوت از دو شهر مختلف به هم گره می خورد و چنین آغاز می‎شود که …

دختری روستازاده بود در دل کوههای سر به فلک کشیده روستایی زیبا و خرم با مردمانی مهربان و سخت کوش دختر داستان ما کسی نبود جز مهربانو که دختری با قامت بلند و رشید و سیمای زیبا که در درون او مهربانی و صفا لانه کرده بود روزی از روزهای زیبای خدا که آفتاب در آسمان نمایان شده بود مهربانو برای آوردن آب به کنار چشمه رفته بود و مشغول پر کردن کوزة آب بود که صدای پایی توجة او را به خود جلب کرد ناگهان سرش را بالا آورد و یک پسر شهری را دید که بالای سر او ایستاده آن پسر کسی نبود جز یوسف که وقتی مهربانو را دید با تعجب و از سر شوق به او سلام کرد و مهربانو هم جواب سلام او را داد یوسف از این که در این روستای دور افتاده دختری زیبا زندگی می کرد تعجب بسیار کرده بود اول اسم او را پرسید و مهربانو خود را معرفی کرد و یوسف نیز با عجله خود را معرفی کرد بعد یوسف سوال کرد که آیا شما در این ده زندگی می‎کنید مهربانو گفت: بله شما چطور یوسف گفت: ما در شهر زندگی می کنیم و چون من با یکی از اهالی این روستا درس می خوانم و امروز هم برای گذراندن تعطیلات او مرا به همراه خانواده اش به این روستا آورده است او از این جا خیلی برای من تعریف کرده بود ولی از دختران زیبارویی که در این ده زندگی می کنند به من چیزی نگفته بود مهربانو که عجله داشت گفت: ببخشید من باید بروم یوسف گفت می‎شود از شما خواهش کنم فردا به اینجا بیایی

 مهربانو که تا به حال از هیچ پسر شهری خوشش نیامده بود ولی این بار یوسف نظر او را جلب کرده بود پس قبول کرد و سریع از آنجا دور شد. مهربانو گویی سالیان دراز یوسف را می شناخت ولی چنین نبود. مهربانو که به فردا فکر می کرد، نمی توانست کارهایش را درست انجام دهد غروب شده بود و پدرش با گوسفندان از صحرا برگشته و خسته و گرسنه بود. بعد از خوردن شام پدر به رختخواب رفت ولی مهربانو به آسمان نگاه می کرد گویی زمان از حرکت ایستاده بود و برای مهربانو خیلی کند می گذشت مهربانو فکر می‎کرد که فردا چه اتفاقی می خواهد بیفتد بالاخره شب با همه کندی اش سپری شد و صبح فرا رسید مهربانو از آب کوزه ای که آورده بود به سروصورت خود زد بعد از وضو گرفتن و خواندن نماز صبح صبحانه را آماده کرد در فکر بود که یوسف یک پسر شهری است و از نظر مالی بهتر از مهربانو بودند آیا خانواده یوسف هم مثل او فکر می کردند یا نه حال یوسف هم بهتر از مهربانو نبود او هم به فردا که آیا جواب مهربانو چه خواهد بود فکر می کرد و لحظه شماری می کرد که یک بار دیگر مهربانو را ببیند حالا دوباره به سراغ مهربانو برویم مهربانو بعد از نماز لباسی که از مادرش به یادگار مانده بود را می خواست بپوشد ولی این لباس سوراخ بود چند لحظه فکر کرد چه کار کند یا صلاح است او فردا به کنار چشمه برود یا نه.

خلاصه مدتی فکر کرد و به این نتیجه رسید که لباس مادر را تعمیر کند و بپوشد مهربانو که در زمان کودکی مادرش را از دست داده بود تنها خاطره و تنها چیزی که بوی مادرش را می داد همین لباس بود که آن را خیلی دوست داشت پس همین لباس کهنه و تمیز را پوشید این لباس کهنه گویی زیبایی مهربانو را با آن قامت بلند را زیباتر می کرد همین که با این لباس وارد حیاط شد پدر که آمادة رفتن به صحرا بود او را دید و به او نگاه می کرد و اشکی از سر شوق بر گونة پر از چین و چروکش نشست مهربانو به چهره پدر لبخندی زد و گفت : که بابا چه شده است که این طوری ذوق زده ای پدر گفت: وقتی تو را در این لباس دیدم به یاد مادرت افتادم مادرت در این دنیا بی همتا بود افسوس که زود از دنیا و از پیش ما رفت و ما را تنها گذاشت راستی دخترم چی شده که تو این لباس را پوشیدی مهربانو از فرصت استفاده کرد و گفت: دلم برای مادرم تنگ شده بود صندوق را باز کردم تا عکس مادر را ببینم این لباس را دیدم و برداشتم کمی خراب شده بود ولی آن را تعمیر کردم و حالا این چیزی شده که می بینی. پدر لبخندی زد و گفت: حالا دخترم کجا می روی مهربانو گفت: پدر جان به کنار چشمه می روم تا برای درست کردن ناهار کمی آب بیاورم.

پدر گفت: دختر خوبم پس زودتر بیا چون من امروز با تو کار دارم مهربانو که در دل شوقی عجیب داشت گفت: باشد پدر سریع برمی گردم مهربانو کوزه را به دوش گرفت و به راه افتاد تا به نزدیکی چشمه رسید گویی جهان پیش چشم مهربانو زیبا شده بود در راه فکر می کرد که چگونه با یوسف صحبت کند و از چه کلماتی استفاده کند تا به کنار چشمه رسید گوشه ای زیر سایه درختی نشست و منتظر یوسف شد و حالا از یوسف برایتان بگویم که یوسف برعکس روزهای دیگر زودتر از خواب بیدار شده بود و جلوی آینه به خودش می رسید و سرووضعش را مرتب می کرد، مادر یوسف که تعجب کرده بود از این سحرخیزی یوسف کنار او رفت و گفت: پسرم چه شده است که سحرخیز شده ای یوسف کمی خجالت کشید و گفت: مادرجان قرار است جایی بروم مادر گفت: کجاست که صبح زود بیدار شده ای و جلوی آینه به خود می رسی یوسف گفت حتماً مهم است که این طور عجله دارم ولی یوسف نتوانست مادرش را قانع کند مادر گفت: برو پسرم خدا به همراهت یوسف اسب مرادش را زین کرد و به راه افتاد یوسف آنقدر عجله داشت که زین اسبش را محکم نبست در راه در فکر این بود که چگونه دل مهربانو را به دست آورد در همین فکر بود که ناگهان صدای بوق تراکتور باعث رم کردن اسبش شد و او را به زمین پرت کرد یوسف وقتی به زمین خورد سرش به شدت با سنگ سختی برخورد کرد و همان جا بیهوش شد.


یگانه چند دقیقه ای بیشتر با مهربانو صحبت نکرده بود ولی محو رخسار و گفتار او شده بود و در خانه فقط از مهربانو صحبت می کرد که همه اعضای خانواده مشتاق دیدن او شدند و یگانه گفت : شما نمی توانید او را ببینید چون من هنوز او را کامل نمی شناسم ولی در همان نگاه اول از او خوشم آمد چون یک معصومیت خاصی در چشمانش برق می زد خلاصه شب فرا رسید بعد از خوردن شام همگی به اتاق های خود رفتند و خوابیدن و فردا صبح یگانه و یوسف آماده شدند و به راه افتادن، مهربانو زودتر از آنها به چشمه رسیده بود و منتظر آن ها بود مهربانو همین طور انتظار می کشید یک دفعه صدای ترمز او را از خلوتش بیرون آورد یگانه از ماشین پیاده شد و سمت چپ خود رفت و صندلی یوسف را از بالابر ماشین پائین آورد و یوسف روی آن نشست و یوسف و مهربانو همراه یگانه به طرف زیارتگاه رفتند در راه از هر موضوعی حرف می زدند و از کوه بالا می رفتند بعد از دو ساعت پیاده روی به زیارتگاه رسیدند که آنجا سرسبز خرم و چشمه های آب در زیر درختان آن روان بود یگانه با دیدن آن جا یکه خورد و گفت: چه زیارتگاه ساده ای در عین سادگی دل نشین و آرامش بخش است یوسف که از حیرت زیاد حرف نمی زد بعد از زیارت و راز و نیاز و گریه کردن و استراحت و نفس تازه کردن به طرف پائین کوه به راه افتادن یوسف هر چه به مهربانو نگاه می کرد نسبت به او احساس خوبی داشت ولی تصویری از او در ذهنش نبود در راه پایین آمدن مهربانو با کنجکاوی از یگانه پرسید که چه شده برادرت این طوری شده یگانه ماجرا را برای او بازگو کرد مهربانو پرسید می توانم بپرسم چه وقت این اتفاق افتاده یگانه ماجرا را برای او بازگو کرد مهربانو پرسید می توانم بپرسم چه وقت این اتفاق افتاده یگانه گفت: چند ماه قبل یک روز صبح زود وقتی من خواب بودم و مادرم می گفت: یوسف با عجله از خانه بیرون رفته ولی مهربانو که در دل خود را سرزنش می کرد که چه فکرهایی درباره بدقولی یوسف زده بود و پشیمان از تهمتی که به او زده بود یوسف در واقع آن روز تصادف کرده و به خاطر همان نیامده بود.

دانلود داستانی فراموشی در عشق

دانلود عشق حماسی و حماسه‌ی عشق


عشق حماسی و حماسه‌ی عشق

عشق حماسی و حماسه‌ی عشق

دانلود عشق حماسی و حماسه‌ی عشق

عشق حماسی و حماسه‌ی عشق 
عشق حماسی
 حماسه‌ی عشق
دسته بندی علوم انسانی
فرمت فایل docx
حجم فایل 129 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 24

عشق حماسی و حماسه‌ی عشق

فهرست مطالب

عنوان

صفحه

پیشگفتار

2

تعریف عشق

3

انواع عشق

4

عشق حقیقی

5

عشق مجازی

8

عوامل عشق

10

عشق در آثار سعدی

12

عشق از دیدگاه حافظ

14

عشق حماسی

17

عشق در ایران باستان

18

حماسه عشق

21

نتیجه

24

منابع و ماخذ

25

 

دانلود عشق حماسی و حماسه‌ی عشق